سر گذشت من قسمت سوم
دوشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۳۳ ق.ظ
..........سر گذشت من قسمت سوم
مادر من اداره ام دیر شده حالا تا شب خیلی مونده ببینم چی میشه
چواب درست بده شب حتما بیا زودتر هم بیا یه کم به خودت برس
با خنده در جواب مادرم گفتم: مادرجان مگه می خواند بیاند خواستگاری من که به خودم برسم دیدم مادرم دلخور شد وابروهاش رفت توهم من هم به خاطر اینکه مادرم ناراحت نشه ودلش نشکنه گفتم چشم و از رو پیشونیش یه بوسه کردم واز پله ها ی خونه زدم بیرون.
پرایدم را با خودم نبردم اخه طرح ترافیک بود ومن هم پلاک زوج بودم البته بیشتر وقتها با مترو می رفتم سر کار .
از وقتی طرح ترافیک اغاز شده کلی هوای شهر عوض شد هر چند به اون حد پاکی وسلامت نمی رسید اما کاژی بعض هیچی نبود .از جهات هم به صرفه جویی در مصرف بنزین کمک می کرد .وتا حدودی هم از ترافیک شهر هم کاسته می شد .
هر وقت صبح زود از خانه خارج می شدم شید خدابخش را می دیدم با اون ریش سفید ویکدستش .
من عاشق اون ریش سفیدش بودم خیلی مرتب بود با اونکه ازش سن وسالی گذشته بود .
مثل اینکه هروز شونه بهش یزنی ومرتبش کنی والبته سید همیشه بوی خوش گل محمدی می داد این عطری بود که من تا اونچایی که یادم می امد همین غطر را می زد .
هر کسی از محله ما رد می شد می فهمید ایا سید امروز محله ما بوه یا ته .
کار سید زسیدگی به فضای سبز ئهرس کردن وکاشتن نهال ودرختچه های گل بود الته دستش هم خیر بود واکثر اونایی که باغ میوه داشتند برای هرس کردن وکاشتن درخت ونهال سید را می بردند می گفتند نفس سید حقه ودستش برکت داره.قیافه دل نشین سید ونورانیت سید طوری بود که هر کس یا اون همکلام می شد دل کندن از او برایش سخت بود .البته خوش مشرب هم بود وخوش سخن.
کمی انطرفتر از سید یه مدتی بود دیگر از رفتگران زحمتکش خبرب نبود وجای انان را ماشین مکانیزه جاروب پر کرده بود البته صر وصداش هماول صبحی روی خط اعصاب همه بود .
بارها پیش خودم حسرت خورده بودم وقتی این ماشینها امدند رفتگران کجا رفتند برای خود من روحیه بود وقتی صبح زود از خانه خارج می شدی وصورت در صورت با انها می شدی ویه روز خوبی را شروع می کردی .
چند متری سید رسیده بودم وسید غرق در کار خود بود ویه زمزمه دلنشینی داشت که من خیلی دوستش داشتم واون شهر بابا طاهر بود
اگر روزی رسد دستم بر چرخ گردون
از او پرسم که این چون است وان چون
یکی را داده ای صد ناز ونعمت یکی را قرص جو الوده در خون
سید قابل اجترام همه بود در محل ومحلات اطراف .
وبا پادر میانی سید چند بار باغث شده بود که تصادف هایی که تو محل شده بود ختم به خیر بشه
ودعوا ودلخوری پیش نیاد وهمیشه غدالت را طوری اچرا می کرد که به کسی ضرر وزیانی نرسه
....................................................................................................پایان قسمت سوم
مادر من اداره ام دیر شده حالا تا شب خیلی مونده ببینم چی میشه
چواب درست بده شب حتما بیا زودتر هم بیا یه کم به خودت برس
با خنده در جواب مادرم گفتم: مادرجان مگه می خواند بیاند خواستگاری من که به خودم برسم دیدم مادرم دلخور شد وابروهاش رفت توهم من هم به خاطر اینکه مادرم ناراحت نشه ودلش نشکنه گفتم چشم و از رو پیشونیش یه بوسه کردم واز پله ها ی خونه زدم بیرون.
پرایدم را با خودم نبردم اخه طرح ترافیک بود ومن هم پلاک زوج بودم البته بیشتر وقتها با مترو می رفتم سر کار .
از وقتی طرح ترافیک اغاز شده کلی هوای شهر عوض شد هر چند به اون حد پاکی وسلامت نمی رسید اما کاژی بعض هیچی نبود .از جهات هم به صرفه جویی در مصرف بنزین کمک می کرد .وتا حدودی هم از ترافیک شهر هم کاسته می شد .
هر وقت صبح زود از خانه خارج می شدم شید خدابخش را می دیدم با اون ریش سفید ویکدستش .
من عاشق اون ریش سفیدش بودم خیلی مرتب بود با اونکه ازش سن وسالی گذشته بود .
مثل اینکه هروز شونه بهش یزنی ومرتبش کنی والبته سید همیشه بوی خوش گل محمدی می داد این عطری بود که من تا اونچایی که یادم می امد همین غطر را می زد .
هر کسی از محله ما رد می شد می فهمید ایا سید امروز محله ما بوه یا ته .
کار سید زسیدگی به فضای سبز ئهرس کردن وکاشتن نهال ودرختچه های گل بود الته دستش هم خیر بود واکثر اونایی که باغ میوه داشتند برای هرس کردن وکاشتن درخت ونهال سید را می بردند می گفتند نفس سید حقه ودستش برکت داره.قیافه دل نشین سید ونورانیت سید طوری بود که هر کس یا اون همکلام می شد دل کندن از او برایش سخت بود .البته خوش مشرب هم بود وخوش سخن.
کمی انطرفتر از سید یه مدتی بود دیگر از رفتگران زحمتکش خبرب نبود وجای انان را ماشین مکانیزه جاروب پر کرده بود البته صر وصداش هماول صبحی روی خط اعصاب همه بود .
بارها پیش خودم حسرت خورده بودم وقتی این ماشینها امدند رفتگران کجا رفتند برای خود من روحیه بود وقتی صبح زود از خانه خارج می شدی وصورت در صورت با انها می شدی ویه روز خوبی را شروع می کردی .
چند متری سید رسیده بودم وسید غرق در کار خود بود ویه زمزمه دلنشینی داشت که من خیلی دوستش داشتم واون شهر بابا طاهر بود
اگر روزی رسد دستم بر چرخ گردون
از او پرسم که این چون است وان چون
یکی را داده ای صد ناز ونعمت یکی را قرص جو الوده در خون
سید قابل اجترام همه بود در محل ومحلات اطراف .
وبا پادر میانی سید چند بار باغث شده بود که تصادف هایی که تو محل شده بود ختم به خیر بشه
ودعوا ودلخوری پیش نیاد وهمیشه غدالت را طوری اچرا می کرد که به کسی ضرر وزیانی نرسه
....................................................................................................پایان قسمت سوم
۹۴/۱۲/۱۷