ادامه داستان سر گذشت من قسمت دوم
............داشتم جلوی اینه خودم را بر انداز می کردم وکت وشلوارم را نگاه کردم تا تمیز ومرتب باشه یه دستی هم به یقه پیراهنم کشیدم واز تو جیب کتم هم یه دستمال در اوردم وغبار که روی عینکم که باعث می شد تار ببینم پاک کردم وبه فرچه هم به کفشم زدم .
داشتم کم کم اماده می شدم که برم اداره که صدای مادرم از تو اشپزخونه در امد"
علی مادر چرا ناشتایت را نخوردی وناشتا می ری سر کار
:اشتها ندارم اداره هم دیر شده باید زودتر برم کلی پرونده وکارهای نیم کاره دارم باید انجام بدم.
:اینجوری که ضعف می کنی پس این لقمه را بگیر تو راه بخور
هر وقت مادرم برام لقمه می گرفت یقین داشتم که حتما برام یه خوابی دیده من هم دیگه به این کاراش عادت کرده بودم وهمیشه بهانه ای برای رد کردنش داشتم
"صبر کن اوردمش در حال باز شد لقمه مادرم تو دستش بهم گفت " علی جان نون وپنیر وگردو برات گرفتم .
در حالی که لقمه مادرم را می گرفتم وتوی کیف لب تابم می گذاشتم منتظر لقمه اصلی مادرم بودم ببینم این بار چه لقمه ای را برام گرفته.
:پسرم امشب زودتر بیا خونه مهمون داریم .
با تعجب "مهمون.
"اره عزیزم
"لیلا خانوم ودخترش ریحانه جون وشوهرش اقا اسماعیل
"به سلامتی به چه مناسبتی
"اخه ریحانه جون می خواد بره دانشگاه
"به سلامتی به ما ربطی نداره
نه ربط نداره اما می خواد انتخاب رشته کنه نمی دونه چه رشته ای را انتخاب کنه
من که می دونستم اینها از اون خوابهای زنانه ای است که مادرم برام دیده .
اینار نوبت لیلا خانوم وریحانه بود تا یه بهونه ای به دست مادرم داده تا منو وریحانه را در مقابل هم قرار بده.
بهش گفتم "ببین مادر جان من تو انتخاب رشته به ریحانه خانم هیچ کمکی نمی تونم بکنم من که نمی دونم اون چه رشته ای را دوست داره وبهش علاقه منده خودش باید تصمیم یگیره خلاصه از من انکار واز مادر اصرار ..............................................................پایان قسمت دوم