تنهاترین

دل نوشته های من

تنهاترین

دل نوشته های من

ادامه داستان سر گذشت من قسمت دوم

............داشتم جلوی اینه خودم را بر انداز می کردم وکت وشلوارم را نگاه کردم  تا تمیز ومرتب باشه یه دستی هم به یقه پیراهنم کشیدم واز تو جیب کتم هم یه دستمال در اوردم وغبار که روی عینکم که باعث می شد تار ببینم پاک کردم وبه فرچه هم به کفشم زدم .

داشتم کم کم اماده می شدم که برم اداره که صدای مادرم از تو اشپزخونه در امد"

علی مادر چرا ناشتایت را نخوردی وناشتا می ری سر کار 

:اشتها ندارم اداره هم دیر شده باید زودتر برم کلی پرونده وکارهای نیم کاره دارم باید انجام بدم.

:اینجوری که ضعف می کنی پس این لقمه را بگیر تو راه بخور 

هر وقت مادرم برام لقمه می گرفت یقین داشتم که حتما برام یه خوابی  دیده  من هم دیگه به این کاراش عادت کرده بودم وهمیشه بهانه ای برای رد کردنش داشتم

"صبر کن اوردمش در حال باز شد لقمه مادرم تو دستش بهم گفت " علی جان نون وپنیر وگردو برات گرفتم .

در حالی که لقمه مادرم را می گرفتم وتوی کیف  لب تابم می گذاشتم  منتظر لقمه اصلی مادرم بودم  ببینم این بار چه لقمه ای را برام گرفته.

:پسرم امشب زودتر بیا خونه مهمون داریم .

با تعجب "مهمون.

"اره عزیزم

"لیلا خانوم ودخترش ریحانه جون وشوهرش اقا اسماعیل

"به سلامتی به چه مناسبتی

"اخه  ریحانه جون می خواد بره دانشگاه

"به سلامتی به ما ربطی نداره

نه ربط نداره اما می خواد انتخاب رشته کنه  نمی دونه چه رشته ای را انتخاب کنه

من که می دونستم اینها از اون خوابهای زنانه ای است که مادرم برام دیده .

اینار نوبت لیلا خانوم وریحانه بود تا یه بهونه ای به دست مادرم داده تا منو وریحانه را در مقابل هم قرار بده.

بهش گفتم "ببین مادر جان من تو انتخاب رشته به ریحانه خانم هیچ کمکی نمی تونم بکنم من که نمی دونم اون چه رشته ای را دوست داره وبهش علاقه منده  خودش باید تصمیم یگیره  خلاصه از من انکار واز مادر اصرار ..............................................................پایان قسمت دوم




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۱۹
علی کرامتی مقدم

یک دو روزی که دل در جهان بود غمت

قدر فرصت بدان  عمر شادی کم است

خنده بر لب اگر لحظه ای دل خوشی

گاهی از دست غم  ناله ای می کشی

از غم ها در گذر شادی هارا نگر

از غم ها گذر شادی  ها را نگر

اگر که در این جهان فرصتی بر هم دلان باشد

از این جهان بی گمان حاصل زندگی همان باشد

هر که در این رهگذار زمان یار هم زبان دارد

باید غنیمت بداند که از خوش دلی نشان دارد

شاید نباید در جهان این یک دم شادمان

بازیچه ها باشد نهان در گردش اسمان

بازیچه ها باشد نهان در گردش اسمان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۴۵
علی کرامتی مقدم

به نام خدا

خوب یابد

پله ها را دوتا یکی کردم واز پله ها سریع رفتم بالا اونم سه طبقه یه چندتا دری بری به سازنده این ساختمان گفتم که چرا این ساختمان سه طبقه یه اسانسور نداره.

هوا خیلی سرد بود وسوز عجیبی داشت که به صورتم می زد وصورتم هم زیر این سوز مور مور می شد 

نرسیده به دفتر کتابخانه کلاه نخی که روسرم  کشیده بودم که از سوز سرما کم بشه از سرم ای بیرون را کمتر حس کنم برداشتم .قیافه ام مثل ژولی پولی برنامه کلاه قرمزی شیکه دو شده بود ساعت 1کلاس داستان نویسی داشتیم ومن ده دقیقه ای دورتر رسیده بودم.

به محض رسیدن خانم کتابدار که منو دید گفت

امروز استاد زنگ زده وگفتیه مشکلی پیش امده وکلاس نمی اد باهاتون تماس گرفتم تا بگم کلاس شروع نمی شه اما جواب ندادید .

اب سردی بر روی من ریخته شد اخه با هزار التماس وخواهش مرخصی ساعتی گرفته بودم وکلی منت همکارم را هوای کارم را داشته باشه بهش نگفته بودم کجا میرم تا رضایت بده برای اینکه هوای کارم را داشته باشه وکارمن را ساپورت کنه خلاصه به هر ترتیبی بود راضی شد ومن برگه مرخصی ساعتی را دادم رییس واونهم با اکراه برگه را امضا کرد.

با چه دوق وشوقی من یه فصل از داستان بلندم را نوشته بودم تا ببینم نظر استادکلاس چیه ودر مورد نوشته هام چی میگه حال من مثل حال کودکی بود که برای پدر ومادرش یه نقاشی می کشه تا ببینه اونا چه عکس العملی نشون میده.

انروز از اول صبح روز خوبی را شروع نکرده بودم افتاب نزده از بانک پیامک رو گوشیم امد که به عنوان پامن حساب شما به علت پرداخت نکردن افساط وام گیرنده مسدود می شود وما هم چشممون به حقوق کارمندی تا اخر ماه باید صبر می کردی وحالا به خاطر پرداخت نکردن وام گیرنده مسدود بشه .دوباره از یه بانک دیگه پیام امد وام شما به شماره وام ............3قسط تا خیر دارد لطفا نسبت به پرداخت اقساط معوقه اقدام فرمایید .

از طرف دیگه هزینه شارژساختمان .سرویس بچه واب بهای اب وبرق وتلفن هم بود که اب بهای گاز هم بهش اضافه شدومدیر ساختما با اون قیافه اخمو تک تک درب واحدها را می زد ومی گفت شارژساختما ن را بدید حساب کنید اگر یه کم عقب وجلو می شد جنگ چهانی سوم رخ می داد چنان داد وبیداد می کرد که صداش تو کل اپارتمان می پیچید .

حقوق هم طبق معمول تاخیر داشت البته با این نگاه که مسدود نشده باشه

پیش خودم فکر می کردم اگر برای تاخیر پرداخت حقوق کارمندان اگر سود در نظر می گرفتند چقدر خوب بود .

از طرفی برای هفته اینده که نمی تونستم مرخصی بگیریم باید یکی از اقوام خودم یا خانومم را می کشتم تا مرخصی بگیریم .

تو همین فکرها بودم که صدایی منو به خود اورد که مرد چقدر می خوابی لنگه ظهره یه روز جمعه تو خونه هستی چقدر می خوابی پاشو مهمان داریم مامانم وبابام قراره بیاند خونه هیچی نه تو خونه داریم ویخچال هم خالیه ............................................................................................

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۲۲
علی کرامتی مقدم

مادرم همیشه می گوید 

از هر کس به اندازه خودش توقع داشته باش از عقرب توقع ماچ وبوسه وبغل نداشته باش

الاغ کارش جفتک انداختن است

سگ گاهی گاز می گیرد وگاهی هم دمی تکان می دهد

گربه هم تکلیفش روشن است حالا توهی بیا دستت را تا مچ بکن توی کوزه عسل

بگذار دهن ادم نانجیب....

راست می گویید توقعت را که از ادمها کم کنی غصه هایت هم کم می شوند 

راحتر هم زندگی می کنی

من زندگی خودم را میکنم وبرایم مهم نیست چگونه قضاوت می شوم

چاقم لاغرم قد بلندم کوتاه قدم وسفیدم سبزه ام همه به خودم مربوط است

مهم بودن یا نبودن رو فراموش کن

روز نامه ی روز شنبه زباله ی روز یک شنبه است

زندگی کن به شیوه خودت با قوانین خودت با باورها وایمان قلبی خودت

مردم دلشان می خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند برایشان فرقی نمی کند چگونه هستی

هر جور که باشی حرفی برای گفتن دارند

شاد باش واز زندگی لذت ببر چه انتطاری از مردم داری ؟

انها حتی پشت سر خدا هم حرف می زنند

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۳۴
علی کرامتی مقدم
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۱۸
علی کرامتی مقدم
نمی دانم از کجا شروع کنم داستان زندگی من از زمانی شروع شد برای اولین بارتو راپله های اپارتمان خونمون دیدم اولین باری بود که اورا می دیدم قد بلند ابرو کشیده وسبزه بایه سلام وجواب سلام اولین ملاقات ما صورت گرفت زهرا که بعدا مفهمیدم اسمش زهراست واز جنوب امده بود برای دیدن خاله اش که طبقه سوم خانه ما بودند این دیدار باعث شد که انقلابی در درون من به پا بشه انقلابی که تا اون وقت از هر جنس مخالف بود گریزان شده بودم از زمانی که شکیلا به خاطر اینکه من از نظر مالی نمی تونستم اون را تامین کنم منرا تنها گذاشت وبا یکی از هم دانشگاهیهای خودش ازدواج کرد ورفت از هرچه دختر بود بدم می امد واحساس می کردم همه دخترهای اطراف من فقط برایشان پول ودارایی ارزش دارد نه عشق ومحبت وهرچه به سن من اضافه  می شد من نسبت به جنس مخالف سرد وسردتر می شدم از وقتی که زهرا را دیدم دیگر نمی توانستم راحت بخوابم یه حس عجیبی پیدا کرده بودم واین باعث می شد تا من شبها دیر بخوابم وصبح ها دیرتر بیدار شوم مسیر خانه تا محل کارم با مترو یه 200دقیقه ای می شد اما .......پایان قسمت اول
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۴۶
علی کرامتی مقدم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۴۳
علی کرامتی مقدم

این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۲۳
علی کرامتی مقدم

این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۲۳
علی کرامتی مقدم